من و روزام
من و روزام

من و روزام

جنگل

.میگن شکوه جنگل به درختای کهنسالشه سوال من اینه :چرا وقتی سیل اومد درختای بزرگ و کهنسال جنگل ما به خاطر ماجوونه های تازه درامده جلوی سیل وانستادن ؟چرا جا زدن؟چرا وادادن؟چرا گذاشتن جنگل خراب شه و سیل ببردش؟چرابه فکر ما تازه نفسا نبودن؟یعنی حتی یه درختم نبود که به ذهنش برسه و بفهمه که باید به فکر اینده بود؟

حالا احیای اون جنگل کار سختیه سخت برا من نوپا من تنها سخته خیلی سخته.......اخ خدا تو اون روزا کجا بودی؟اصلا بودی؟هستی؟چرا ؟چرا ما ویران شدیم؟کی ما رو ویران کرد؟کی به ما شبیخون زد؟

حالا هم از مار خوردیم هم از سیل سیلی خوردیم هم زمونه بهمون سیلی زد هم روزامون رفت هم .........

میگن باید با سرنوشت کنار اومد.میگن نباید باهاش جنگید.میگن باید باهاش ساخت .میگن هر چی ناامید تر شی بیشتر فرو میری.اخ که سازگاری چه سخته.......................................

چرا درختی که ویران شد خودشو ننداخت رو زمین که جلوی سیل رو بگیره؟چرا خودشو رو ما جوونه ها انداخت؟؟؟؟؟ تا حالا شده کسی رو زندگیت مثل مار چنبره زده باشه....نتونی کیشش کنی؟گاهی سرنوشت ما ادما به طرز بی رحمانه ای به هم پیچ میخوره

چرا نگفت از من گذشت بذار حداقل جوونه ها ویرون نشن؟خفه نشن.....

گناه ما چی بوده؟؟؟؟؟؟؟

توی اون سیل ما خیلی از هم فاصله گرفتیم .اون درخته که خودشو انداخت رو ما....هر کدوممون رو به طرفی پرت کرد....هر کی به فکرریشه های له شده ی خودش بود.......

الان 14 ساله ازاون سیل میگذره ما جوونه ها حالا شدیم درختای جوون پر از زایش  سبز از اواز اگر چه یاسای جنگل پوسیده بودن ...اگر چه شیر جنگل ترسیده و گوشه گیر شده بودولی بد یا خوب گذشت زمونه گذشت ...حالا اون جوونه ها می خوان یه جنگل بزنن رو تنه هاشون پره از زخم چاقو و ذهنشون پره از وحشت تبرو ریشه های جوونشون پره ترس سیل وحشی .اگر چه سنگینی اون درخت سیل زده هنووووووووز که هنوزه رو ریشه هاشونه.....................................اخ اخ اخ .......لعنت به این زمونه چراسهم ما این شد از موقعی که خودمونو شناختیم این بغض با ما بود با ما بود خواسته یا نا خواسته باید تحمل میکردیم هیچ وقت جرئت گفتن نداشتیم نباید اعتراض می کردیم نباید ویرانی مونو نقد میکردیم نمی ذاشتن همون دو درخت کهنسال نذاشتن .نخواستن نخواستن جمع کنن ماجرارو .......جا زدن.این شد که ما یه سری چیزا رو از دست دادیم .جوونمونو از دست دادیم حالا یه ترسی همیشه با ما هست....همه جا ما رو می بره همه جا با ما هست.

تو این سالاما خیلی تنها بودیم بی پشتیبان بودیم......سختی کشیدیم .البته همه مقصر بودن همه درخت سیل زده درختای کهنسال اون درخت بزرگه همه ......ولی ما که هیچی حالیمون نبود چی ؟ما که تازه خواستیم دور و بر نگا کنیم چی؟ادم نمی دونه از کی شکات کنه ..نمی دونه به کی بگه ...نمیدونه تاوان روزای رفته رو از کی بگیره....نمی تونه داغ روزای رفته رو پاک کنه .نمی تونه فراموش کنه نمیتونه .

ولی با همه ی اینا باید رفت ...هر جا که با خودش برد ما رو ......باید زد تو دل سختی..............................

به قول فروغ :"ما هر انچه که باید  از دست داده باشیم ازدست داده ایم"

حیاط خانه ی ما

تو حیاط مون یه باغچه داریم یه باغچه که توش یه عالمه چمنه و دوتا درخت لیمو و یه بوته بزرگ داتوره که یه موقعایی گلای سفید میده....باغچه مون سرتا سر سبزه سبز سبز ......

راستی یه کبوتر سفیدم توش داریم اونم یگه عضوی از حیاط و باغچه مون شده ......اخه بیچاره چند وقت پیشا گذارش افتاد خونه ما چرا و چه جوری نمی دونم ولی خورد به تور این داداش قاتل مون اونم بدوون معطلی پراشو قیچی زدو بیچاره خونه ما موندگار شد سفیده سفیده مثل برف......هر روز صبح که میرم میبینمش که داره تمرین پرواز میکنه انقد دلم براش میره....با اینکه یه جورایی اسیره ولی انگار که ازاده با غرور و پاک .

اره اینا همه اون چیزاییه که تو حیاط ما هست ......من خیلی تو نخ حیاط مونم.....دلم براش میسوزه .

.همه میان میرن از حیاط میگذرن گلا رو میبینن یه نیم نگاه به سبزی سبزه ها میکنن ماشیناشونو پارک میکنن و میرن ولی بازم به قول فروغ :" هیچ کس به فکر باغچه نیست""دلم برای باغچه می سوزد""حیاط خانه ما تنهاست"