من و روزام
من و روزام

من و روزام

اشرف مخلوقات

داشتم به گلم فکر می کردم و از اوون طرف داشتم به آدما فکر می کردم شنیدین می گن ،انسان اشرف مخلوقاته ؟جالبه !!!!!!!!!!!

یه مقایسه می کنیم :من یه گل دارم وقتی بهش آب می دم ،فرداش گلای زرد و کوچیک می ده اوون برا خودش این کارو می کنه ولی من حس می کنم داره واسه من طنازی می کنه ،ولی همین که گل می ده واسم بسه .

از اوون طرف یکی رو می شناسم ،نمی گم چی کارمه ،وقتی بهش بها می دی بدتر می شه ،قدر نگه نمی داره ،آدم از توجه به بعضیا دلسرد می شه .

جالبه بعد می گیم که ما اشرف مخلوقاتیم در حالیکه حتی رسوم ساده ی زندگی رو نمی دونیم .

موجودات خووب می دونن که وقتی سیر می شن دیگه باید دست از غذا بکشن اما ما چی ؟پرخوری یه عادت شده  براموون .اونا خوب می دونن کی باید بخوابن ،کی باید زندگی کنن ،کی باید دنبال جفت بگردن ،خووب می دونن کی باید بچه دارشن ،می دونن کی وچه جوری و تا کجا با بچه هاشوون پیش برن اما ماها چی یا از این ور دیوار افتادیم یا از اوون ور.اونا خووب میدونن مسوولیت یعنی چی .با هم همزیستی هم دارن هر کی کار خودش رو به موقع بی کم و کاست انجام میده ماها چی زندگیای جمعی موون چه جوریه ؟

میگن به این خاطر به آدما اشرف مخلوقات می گن که حق انتخاب دارن ،اما مگه این حق انتخاب رو حیوونا ندارن ،مثل انتخاب آشیونه ،انتخاب جفت ....

اونا تغییر رو خیلی خوب می فهمن مثل تغییر تو فصلا .

یه بار رفته بودیم دریا یه موج زد یه چند تا ماهی تو یه گودال اسیر شدن اما هیچی نگفتن به زندگی ادامه دادن ،اونا توانایی پذیرش سرنوشت رو خیلی بهتر از ما دارن ....

اونا خیلی بهتر از ماهان ،حتی تو حیوانیت .

اینا رو گفتم که تهش بگم هییچ اشرف مخلوقاتی وجود نداره.

شرافت

پسرشوون معتاده . معتاده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!خدا شفاش بده . خوب اوون الان یه بیماره.

وای خدا نیاره واسه هیچ بنده ایی .خدایا شکرت ......خدایا توبه .......خدایا خودت به جوونای ما رحم کن و الی آخر.


اینا رو همه اون جماعتی می گن که خودشوون عاری از هر گونه عقده ی روانی ،ته سلامت عاطفی ،آخر پاکی و سلامتن .

فقط قیافه هاشوون مثل آدمه.

بدم میاد از جماعت متظاهر مریض.......

جماعت سالم و اخلاقی و سرشار از خصوصیات پاک انسانی و آخر وجدان و آشنا با همه ی ابعاد متعالی و .................


قسم می خورم یه آدم معتاد به صدتای اینا شرف داره.


ایمان

امشب رفته بودیم عروسی ،من اهل روز نوشت نیستم ولی بخونید این خاطره نیست .بابای عروس در حد مرگ پولداره اینا قبلن تو محل ما بودن ولی بعد یه مدت رفتن از این  جا وقتی اینجا بوودن همه ی اهل محل یه جورایی کت بسته شوون بودن ،از بدبخت بیچاره هاش بگیر تا کارمند حقوق بگیرش،یعنی میگم پولدار از اوون پولداراش ها آدم چشاش چارتا میشه .زناشوون کیلوییه طلاهاشوون ،این رو گفتم چوون خودم عااااااااااااشق طلام،خلاصه ......رفته بودیم آی ریخت و پاش آی ریخت و پاش ......که نگوو ،مامانم میگه پوول همه چی میاره ......ولی یه دورویی خاصی توی خونه شوون بوود یه طوری که انگار همه شوون به خاطر پوول ایمانشوون از دست رفته بوود،اوون لحظه بود که به همین حقوق کارمندی خودم عجیییییب حس غرور داشتم .به اندازه و کافیییییی.حداقل ایمان و اعتقاد و عشق رو می فهمم.به نظرم اینا واسه زندگی کافیه .نیست ؟