من و روزام
من و روزام

من و روزام

realities

داشتم به این فکر می کردم که کاش توی بعضی مغازه ها واقعیت می فروختن .مثلن می شد مغازه ی واقعیت فروشی تا اونایی که نیاز دارن واقعیت ها رو بدونن و نمی دو نن می رفتن و این واقعیت ها رو می خریدن .

گاهی فکر می کنم این واقعیت چیه که همه ازش فرارین ؟یکی انقد تاب دیدن واقعیت ها رو نداره که درجا سکته می زنه و خداحافظ.اینه حکایت ملت خجسته دل ما .

نظرات 3 + ارسال نظر
Mehdi یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 19:23 http://30-salegi.blogsky.com

چه عجب آپ فرمودین....

واقعیت دردیه که آدم فقط میتونه در سکوت تحملش کنه...مثل وقتهایی که یه جات میسوزه ولی نمیتونی به کسی بگی کجامه....

درگیر اونایی ام که نمی خوان واقعیت ها رو بفهمن .

یادداشت های روزمرگی یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 23:08 http://dailylife.blogsky.com

واقعیت تلخه مثل ته خیار ... سرشار از حقیقت. :)

توانایی روبه رو شدن با واقعیت از همه ی جای واقعیت ترسناک تره .

یادداشت های روزمرگی جمعه 25 مرداد 1392 ساعت 20:33 http://dailylife.blogsky.com

ببین به نظر من تو اسمت رو بذار ستاره هالی!! خب یعنی چی که میای یه پست می ذاری بعد می ری تا دو سه هفته پیدات نمی شه!؟؟ یه خرده فعال باش دیگه! نمی خوای که یه سوت سوتک سیاه و کبود باشی که؛ می خوای!؟؟؟

مرسی از عصبانیتت ،رکود من به معنی منفعل بودن من نیست ،اینکه نیستم دارم به تازه ها فکر می کنم .
اینم بگم که چندین بار آمدم بنویسم دیدم اینا اصلن نوشتنی نیست .گاهی به این فکر می کنم واقعا نویسندگی جایگاه خودشو داره کار سختیه همه ی افکارو بنویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد