ن مثل .....نگفته ها
ن مثل...... ننوشته ها
نه میشه گفت نه میشه نوشت از کجا باید شروع کرد از کجا؟؟؟؟؟ برای گفتن یه درد کهنه باید از کجا شروع کرد؟؟؟از کجاش بگم از تنهاییاش؟ از هق هقای بیصداش؟از گریه های درون سوز؟از یه درد کهنه که همیشه با منه که همیشه منو میخوره که همیشه باهامه باید از چی گفت؟؟؟؟ لعنت به حافظه من که همیشمه همه چی رو یادش میره که همیشه موقع گفتن همه چی ازش پاک میشه!!!!!منم اره خدا منم دارم ازت گله می کنم من دارم بهت می گم لعنت به تو مارو به وجود میاری ما رو درگیر میکنی خودتم می شینی نگا میکنی. ...........احمقانه است. ما تا کی تحمل کنیم تا کی باید بریم وهیچ وقت نرسیم تا کی باید با گفتن این که باید با آدما و شرایط کنار اومد .........آخ که چه سخته کنار اومدن با ادما با شرایط با نرسیده ها خیلی گنده....... فقط باید دید هیچی ام نکفت پس کی نوبت من میشه؟؟؟؟کی من می تونم شکایت کنم می ترسم اون روز که نوبتم میشه دوباره یادم بره چی باید بگم.یادم بره از کجا شروع کنم .چقد دلت باید گنده باشه وااااای من یکی که می ترکم .ولی خودمونیم خدا یه کاری کرد واسمون اونم اینه که این اشکا رو بهمون داد ها وگرنه می ترکیدم .فکر کنم یه 3 ساعتی میشه دارم گریه می کنم هی تموم میشه دوباره یادم میاد دوباره شروع میشه.
مثل من از یه درد کهنه لبریز.............................................. .