جهان مرسی که امروز با من خووب بودی .....مرسی خدا که هنووز منو دوست داری .امروز روز خوبی بود. خبری خوش در میان ساعات آن مرا به سختی از چرت در آورد .دوست دارم تورا ای زندگی ای عشق .
اگر چه نوشت :اگر چه تهوع انسان هایی که فقط در میان شادی هایت پیدا می شوند ،گهگاهی خاطرم را مکدر کرد اما بازهم شکر ،خدایا تا آخرش با من باش.
یادمه کارشناسی که بودیم تو کلاسموون یه پسره بود از اینایی که فیلم هندی زیاد می بینن ،اتفاقا همشهری موون بوود .یه روز اومد جلو ی کلاس ارایه بده ،یادم نیست دقیقن ولی یادمه یه مزه پروند سرکلاس استادم از اوون کرمو ها دنبال حرفشو گرفت من تو همون حال و هوا که سرم تو دیکشنری بود ،یه نگاه به این آقا پسر انداختم یه نگاه خاص یه نگا که انگار بهش بگم نه بابا تو ام آدمی و یه چیزایی با این محتوا .
هیچی آقا میگن همه چی با یه نگاه شروع شد ،این دیگه شد موی دماغ ما که الا و بلا من تو رو می خوام یکی نبود بهش بگه آخه خر جهان (یادمه این لقبیه که با یکی از همکلاسیام بهش دادیم ) تو اصلن تیکه ی فکری ما نیستی .البته ناگفته نماند من تو دوره ی کارشناسی ازون دانشجو های پر سر و صدا و اهل کل و ....بودم (البته باید بگم که این دوران کارشناسی ما خیلی دور نیست ها همیین چند سال اخیر )خیلی از پسرا دوست داشتن منو یه جورایی کفری کنن به خصوص یکی شون یادمه اسمش علی بود از هموون روز اول انگار شناختمش همه ی این آتیشا زیر سر اوون بود ولی من کوه بودم ،کفری شدم اما نه بین بچه ها هیچ کس نفهمید قضیه چیه اما امشب که یاد این قصه افتادم گفتم اینجا بنویسم تا این قصه رو حد اقل یه بار نقل کرده باشم .
ویژگی نوشت :تازگیا فهمیدم اوون بیچاره راست می گفت ،اشکال از نگاه نافذ منه،بعد اوون چند تای دیگه هم توی دام این نگاه ما اسیر شدن ،از جمله بعضیا که به روی مبارک هم نمیارن .......
راستی این راسته که می گن عشق هموون و فقط هموون عشق اول ؟