نگو بهت می خندن ......

داشتم با چه شوق و ذوقی راجع به ضمیر ناخودآگاه انسان و رفتار آموخته شده در کودک که در ضمیر ناخودآگاه انسان باقی می مانند و در بزرگسالی نمود بیرونی پیدا می کند برای همکارام می گفتم دیدم همه شوون یه  جورایی بهم نگاه می کنن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! گفتم یا خدا اینا اصلن نمی فهمن ضمیر ناخودآگاهیم وجود داره ،گفتم ولش همون سکوت کنم بهتره ............اینه جامعه ی فرهنگی ما .

بار امانت

مسئولیتم سنگین می شود این روزها ،حسش می کنم .سنگین ،سنگین ،سنگین تر.....

راستش این مسئولیت به دوش من محول شد وقتی که معلم شدم .از همان روزی که برای کارشناسی قبول شدم .مسئولیتم سنگین تر شد وقتی که عاشق شدم .آن روز گرم شهریوری که انسان را، خود راو عشق را فهمیدم .این سنگینی سنگین تر شد وقتی که زن بودن را شناختم ،وااااای امان از این مسئولیت ،پر از حس گناه و ترس ،ترس از خیانت به ساحت زن .آری بیشتر شد بار مسئولیتم ،حالا که ارشد می خوانم ،حالا که سر کلاس جلوی دانش آموزانم طور دیگری می ایستم.حالا که بار آگاهی (نه زیاد ولی بیشتر از پیش)را در کیفم می گذارم و بر دوش می اندازم و می روم .سنگین می شود ،سنگین ،سنگین تر .این بار بر دوشم است .شب،روز،این جا،آن جا،بیرون،درون،برای همه ،بر دوشم است،بر دوشم است ،بر دوشم است..............



می ترسم از پسش بر نیایم من ناکامل از ضعف شخصیتی مملوء.........