انگشت های سرنوشت روی کیبرد مثل پاهای یه هشت پا این ور و اون ور می شد برق چشماش روی مانیتور منعکس می شد .داشت توی صفحه ی ورلد یه صفحه جدید می نوشت .نوشت تموم شد ،رفت روی دکمه یادداشت جدید کپی پیست کردو عنوان گذاشت و بعدشم زد اینتر و خروج از سیستم و پاشد رفت .رفتم نشستم ،زدم وبلاگشو ،یه یادداشت جدید گذاشته بود"کی خسته است تو نظرات اعلام آمادگی کنه ، می خوام یه لیست بگیرم برا سرریزا مثل اینکه آمار شاکیا رفته بالا ." بی معطلی نظر گذاشتم
{من شاکیم.حوصله ی حکمت حکمت رو هم ندارم واستا دنیا من می خوام پیاده شم،}شمام نظر بدین شاید دری به تخته ایی خورد.
من که عمری درگیر این حکمت هام و به جایی نرسیدم
منم میخوام پیاده شم
حیف شد که مرگ هنوز به من گیر نداده
بعد 3 سال به روزم پیشم بیا
یاعلی