تو باغچه کوچیک پشتی خونه هیچی نبود، یه روز اونجا رو شستم .صبح که پا شدم دیدم یه چیزی هست ،گل داده .گلای زرد و کوچیک از اون به بعد همیشه بهش آب میدم .اصلا یه موقع هایی به عشق اونه که خسته از کلاس میام ولی اونجا رو می شورم می دونم فردا بیشتر میشن نمی دونم اصلا چی هست ولی دوسش دارم زیاد شایدعلف هرزه ولی فلسفه ی بودنشو دوست دارم فلسفه ی قدر دانی رو باهاش شناختم ...عجیییییییییییییییییییییییییب.
وبلاگت قشنگه!!!
موفق باشی.