تابستون که هست .
اصلا نمی دونم هر تابستون می گم شاید این یکی بهتره ولی ..
نه اشکال از تابستونا نیست این منم که مشکل دارم.
من هنوز توانایی شنیدن صدای گنجشک ها را موقع صبح دارم ولی هنوز به این فکر می کنم تا کی باید به این صدا گوش کنم .
چه قصه ی بی فلسفه ایی دارد این تکرار زندگی .
یادم باشه اگه یه روز اومدی ،ازت بپرسم تا حالا کجا بودی؟؟؟؟؟
ول کن اصلا .آره تیر به نیمه رسید .من آموزشگاه کلاس دارم این روزا کنارهمه ی کشمکشا این تنها دلخوشیمه .دلم خوشه به همون محمد امینا که گاهی عجیییییب به خاطر انرژی تمام نشدنیشون قاطی میکنم .به همون متین که فقط یک ساعت اول کلاسو دووم میاره ،به محمد رضا که لفظ قلم و شیکه ،به نیما که مغرور و تنبله ،به عماد و سینا که دو تا پسر عموان ،به سپهر که یخه یخه یخه بی خیال همه است .آره بذار از دخترام بگم امروز آیدا برام یه سررسید شیک آورد،خوشحال شدم خیلی وقت بود که هدیه نگرفته بودم .آه در عوض حالم از کیانا که همه اش دروغ میگه و کلاس می ذاره و خودش نیست بد میشه .یه فاطمه دارم که خوبه ،نادیا که نگران و باهوش و یه کم تنبله ولی باانگیزه است ،الهه هم زیاد حرف میزنه ،فاطمه و ام کلثوم که ته کلاس میشینن و همیشه ساکتن ولی سکوت ام کلثومو بیشتر دوست دارم .
اینه تا حالای تابستون من.به اضافه ی دلهره و نوسانات احساسی و مبارزه با شکاف عاطفی و سگ دو زدن واسه سر پا نگه داشتن عزت نفس و تظاهر به اینکه همه چی آرومه و ماجراهای من طبیعی ان و اینا و خستگی و میل عجییییییییب به رهایی