خانه ی ما بود پدر ،که شهوت دنبال کردن خطوط و انحنا ها رهایش نمی کند و تمام روز و شبش را وسوسه ماست و خیار و آبگوشت پر ملات و سخت گیری های زمانه ی فرزندانش پر کرده.
خانه ی ما بود مادر ،که وحشت و و حشت و وحشت تمام نمازش را گرفته و نگران ناگران است .
خانه ما بود خواهر ،که تک سلول های بودنش سراسر قدرت است و اما شیر بیشه ی ما چرا همیشه روباه است ؟
خانه ما بود باز هم خواهر ،وجودی سراسر عاطفه و احساس ومملوء از گله ی فهمیده نشدن و حسرت زایش نو ها .
خانه ما بود برادر ،مهربان بود اما خراب کرد،وسوسه قدرت شیرها و باز آوری اندیشه ،ما و او را خراب کرد . راستی تو را به ما چه کار ؟
خانه ما بود باز هم برادر،دغدغه ی از همه بهتر بودن و جلوزدن و آقای شیک ها بودن و پر از ام اس هیچ بودن ولی مهربان بودن .
خانه ما بود خواهر ،پشت درهای بسته ی اتاق ها بودن .شبها به عشق از دست رفته اندیشیدن و تنها تاریک بودن و مهربان بودن .حساس و اهل تغییر.
خانه ما بود و اما من ،آخر از همه ،سکوت و فهمیدن این و آن و خوشحال از داشتن مهربان هایی چون آنهاوساختن با همه ی سوخته های گذشته .
سوتسوتک عزیز. سلام
عشق دختر بودن نمیخواهد. عشق پسر بودن نمیخواهد.
عشق آدم بودن میخواهد...
البته به شما حق میدهم که در کوره بازار زندگی ما آدمکها، چیزهای ساده زیادی بوی تعجب به خود بگیرد. چاره چیست؟