امشب رفتیم یه مراسم عروسی ،بهتر بگم یه همسایه دارم عجیییییییییییییییب مرفه و عجیییب فقیر ،همون فقر فرهنگی ،امشب عروسی یکی از نسل سومی هاشون بود ،جالبه من تو همه ی جشن عروسیاشوون بودم البته فکر نکنین من سنم بالاست ها نه اوون نسل اولشووون من یه جوجه شیر خواره بودم ،هیچی قصه اش اینه که دختره اول با پسر داییش عجییب عاشق بودن ولی حالا زده زیر همه چی و رفته سراغ زندگیش ..... واسه ی یه سری مسایل خانومانه ایی که ....چرا اینو می گم واسه این که منم می خوام همین کارو بکنم بزنم زیر همه چی و خلاصصصصصصصصصصصصصصصص......
عجب! ! ! این روزا همه میزنن زیر همه چی. . . پیشم بیا عزیز خوشحال میشم
نخیر ... در جواب نظری که گذاشته بودید همه ما انسانیم و کسایی رو که دوسشون داریم حداقل حقشون اینه که از صمیم قلب احساساتمونو نثارشون کنیم که مبادا بعده ها شرمنده دلمون بشیم و دیگه دیر شده باشه و کار از کار گذشته باشه.در مورد شما و عشقتون شاید قصور از شما بوده و کمتر احساسات خرج کردین
البته همیشه بهتره تمام شرایطو عاقلانه و بدور از احساس سنجید و تصمیم درست تر رو گرفت...گاهی هم پیش میاد آدمایی که لیاقت عشقیو که نثارشون میکنی ندارن...
به هر حال براتون آرزوی خوشبختی دارم
آره فکر می کنم مقصر من بودم
مگه شما کجایی هستی سوت سوتک؟
شما هم زاهدان تشریف دارید؟
آری ما هم زاهدانی هستیم .
من که نفهمیدم چی شد؟!؟!؟؟
چی رو نفهمیدی ؟