انتظار

رفتم که ببندم پرونده تو ،اما........

نشد ،مختومه اعلام نشد

رفت واسه ی تجدید نظر یعنی هموون  اتاق انتظار

ببین من منتظرتم  



هنووز می پرستمت هنووز ماه من تویی  

                                        هنووز مؤمنم ببین تنها گناه من تویی



من کار خودمو کردم بقیه اش با تو .....

نظرات 1 + ارسال نظر
عرفان دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 15:10 http://dastforosh.blogsky.com

از پله‌های خاطره بالا رفت مردی که از سکوت فراری بود
مردی که از نگاه تب آلودش سرچشمه‌های خاطره جاری بود

در کنج یک اتاقک سه در چار سرما و میز بود و کمی کاغذ
ای کاش جای آنهم پرونده، جایی برای نصب بخاری بود!

پروندة قطور تو را اینک از گرد می‌تکاند و می‌خواند
پرونده‌ای که عمدة اوراقش اسناد عشق‌های تجاری بود

فصلی ز خاطرات قدیمی را یادش می‌آید آه! چه دورانی!
فصلی که لحظه لحظة آن با تو مثل دقیقه‌های بهاری بود

در صفحه‌های آخر پرونده یک یادداشتْ‌ کهنه به چشمش خورد:
«دیر آمدید، مهلت خوشبختی تا انتهای وقت اداری بود!»
«عابدی»

مرسی بعضی اوقات بعضی چیرا چقد به جا و به موقع است بازم مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد