ترس از آبروو

اون روز سر کلاس نشسته بودم من یه طوریم که وقتی بچه ها دارن تمرین حل می کنن بهشون نگا می کنم ،ببینم چه طورن ؟در چه حالن ؟اصلن تو چه فضایی ان؟.متوجه یکی از بچه ها شدم که هم یه خرده نسبت به سال پیش چاق تر شده بوود هم سیاه تر شده هم اینکه یه خورده گیجی ویجی می زنه ،سال پیش یکی از بهترینا بوود حس میکنم امسال یه خورده داره حیف میشه .دلم می خواست بدونم چشه ،کاش بشه حیف نشه نباید بذارم حیف شه اوون لحظه یه خشمی اومد سراغم دوست داشتم بهش بگم "به من بگو چه مرگته "

گاهی دلم می گیره از بچه هایی که معدن توانایی ان ولی هیشکی مواظبشوون نیست و اونا حیف میشن .اون یه دختره نیاز به همراهی و مواظبت داره اوونم از لحاظ احساسی عاطفی .

یه طوری ام هستن که از ترس آبروشون اصلن هیچیو لو نمی دن .........


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد