ایمان

امشب رفته بودیم عروسی ،من اهل روز نوشت نیستم ولی بخونید این خاطره نیست .بابای عروس در حد مرگ پولداره اینا قبلن تو محل ما بودن ولی بعد یه مدت رفتن از این  جا وقتی اینجا بوودن همه ی اهل محل یه جورایی کت بسته شوون بودن ،از بدبخت بیچاره هاش بگیر تا کارمند حقوق بگیرش،یعنی میگم پولدار از اوون پولداراش ها آدم چشاش چارتا میشه .زناشوون کیلوییه طلاهاشوون ،این رو گفتم چوون خودم عااااااااااااشق طلام،خلاصه ......رفته بودیم آی ریخت و پاش آی ریخت و پاش ......که نگوو ،مامانم میگه پوول همه چی میاره ......ولی یه دورویی خاصی توی خونه شوون بوود یه طوری که انگار همه شوون به خاطر پوول ایمانشوون از دست رفته بوود،اوون لحظه بود که به همین حقوق کارمندی خودم عجیییییب حس غرور داشتم .به اندازه و کافیییییی.حداقل ایمان و اعتقاد و عشق رو می فهمم.به نظرم اینا واسه زندگی کافیه .نیست ؟

نظرات 3 + ارسال نظر
7alma دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 22:04 http://www.7alma.blogsky.com

سلام سوتک جان
وبلاگ خوبی داری
لینک شدی . اگه دوست داشتی مرا نیز با نام "بهترین وبلاگ آموزشی" لینک کن لطفا ممنون
http://www.7alma.blogsky.com

خوبی از خودتونه.....
باشه

عرفان شنبه 22 مهر 1391 ساعت 17:12 http://dastforosh.blogsky.com/

اینم نگی دق می کنی میمیری. بابا چیکار به زندگی مردم داری نون و ماستت رو بخور

من معذرت می خوام اگه گاهی چیزی می نویسم که به مذاقتوون خوش نمیاد

عرفان شنبه 22 مهر 1391 ساعت 17:15 http://dastforosh.blogsky.com/

از دستم دلخور نشی ها. اخه می دونی چیه بدم میاد الکی بیام بگم به به ای هلو. ای آلبالو. ای کوفت ای زهر مار.
اگه به من سر می زنی همینقدر بیرحمانه نقدم کن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد