مسئولیتم سنگین می شود این روزها ،حسش می کنم .سنگین ،سنگین ،سنگین تر.....
راستش این مسئولیت به دوش من محول شد وقتی که معلم شدم .از همان روزی که برای کارشناسی قبول شدم .مسئولیتم سنگین تر شد وقتی که عاشق شدم .آن روز گرم شهریوری که انسان را، خود راو عشق را فهمیدم .این سنگینی سنگین تر شد وقتی که زن بودن را شناختم ،وااااای امان از این مسئولیت ،پر از حس گناه و ترس ،ترس از خیانت به ساحت زن .آری بیشتر شد بار مسئولیتم ،حالا که ارشد می خوانم ،حالا که سر کلاس جلوی دانش آموزانم طور دیگری می ایستم.حالا که بار آگاهی (نه زیاد ولی بیشتر از پیش)را در کیفم می گذارم و بر دوش می اندازم و می روم .سنگین می شود ،سنگین ،سنگین تر .این بار بر دوشم است .شب،روز،این جا،آن جا،بیرون،درون،برای همه ،بر دوشم است،بر دوشم است ،بر دوشم است..............
می ترسم از پسش بر نیایم من ناکامل از ضعف شخصیتی مملوء.........
سلام. خوب بود.
این ترس نشون می ده که بر میای.