خیال خائن

تمام توهم بودنت درسلول به سلول وجودم رخنه کرد ،با تو بودم و لی تو با من نبودی ،گاهی به عدالت کائنات شک میکنم ....من ...........تمام تابستان را در تو گذراندم و تو با سه ماه تمام در پایتخت بودی من ....چه خود را خراب کردم .............چقدر ....فکر که می کنم میبینم همه از خودم است از تو نیست ....تو باشی یا نه مهم نیست ،این منم که تا به حال نبودم ،حالا دیگر باید باشم ..... خودم به خودم خیانت کردم ..............

داریم اما بی ثمر ،نداریم و بی خیال

برای حقوقمان که نمی جنگیم ،نسبت به آینده مون که بی تفاوتییم ،نسبت به آیندگان مون هم بی تفاوتیم ،اهل اعتراض و به زبان آوردن واقعیت ها هم که نیستیم ، نمی دانیم پدر و مادریم یا زندانبان ...............گم می شویم در میان جنگ خودمان با خودمان ....گم می شویم ....انفعال ...انفعال ....اینرسی .....اینرسی ....... 

وای دارم خفه می شوم ،در میان این همه نبودن های بی مورد و بودن های بیثمر..............



رها کن مرا ای من از من

بدون شرح

رقص نرم دستت ای تبر به دست با هجوم تبر دشنه و سخت

                                    آخرین تصویر سبز بودنه توی ذهن سبز آخرین درخت