ترس هامان ....

راننده پیچید ولی من هنوز دوست داشتم جاده رو ادامه بدم تا ته ،دوست داشتم یک راست برم تا ته ....عجب مقاومتی داره این اینرسی ،چه قدر آدم زورش میاد بپیچه سمت راست ولی راننده انگار مجبور بود و ما هم مجبورتر از او بودیم باید می پیجیدیم راست ،مسئولیت هامان،حس بقای مان ،ترس از دست دادن هایمان آنجا بودباید می رفتیم سراغش .....این قصه ی من و اینرسی جاری لحظه هام......

نظرات 1 + ارسال نظر
عرفان سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 08:20 http://dastforosh.blogsky.com

اههه برگشتید؟ خیلی وقت بود سر می زدم و اثری از شما نبود.

آره من این روزا امتحانامه ...میام دوباره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد