تو حیاط مون یه باغچه داریم یه باغچه که توش یه عالمه چمنه و دوتا درخت لیمو و یه بوته بزرگ داتوره که یه موقعایی گلای سفید میده....باغچه مون سرتا سر سبزه سبز سبز ......
راستی یه کبوتر سفیدم توش داریم اونم یگه عضوی از حیاط و باغچه مون شده ......اخه بیچاره چند وقت پیشا گذارش افتاد خونه ما چرا و چه جوری نمی دونم ولی خورد به تور این داداش قاتل مون اونم بدوون معطلی پراشو قیچی زدو بیچاره خونه ما موندگار شد سفیده سفیده مثل برف......هر روز صبح که میرم میبینمش که داره تمرین پرواز میکنه انقد دلم براش میره....با اینکه یه جورایی اسیره ولی انگار که ازاده با غرور و پاک .
اره اینا همه اون چیزاییه که تو حیاط ما هست ......من خیلی تو نخ حیاط مونم.....دلم براش میسوزه .
.همه میان میرن از حیاط میگذرن گلا رو میبینن یه نیم نگاه به سبزی سبزه ها میکنن ماشیناشونو پارک میکنن و میرن ولی بازم به قول فروغ :" هیچ کس به فکر باغچه نیست""دلم برای باغچه می سوزد""حیاط خانه ما تنهاست"