همسایه

امشب رفتیم یه مراسم عروسی ،بهتر بگم یه همسایه دارم عجیییییییییییییییب مرفه و عجیییب فقیر ،همون فقر فرهنگی ،امشب عروسی یکی از نسل سومی هاشون  بود ،جالبه من تو همه ی جشن عروسیاشوون بودم البته فکر نکنین من سنم بالاست ها نه اوون نسل اولشووون من یه جوجه شیر خواره بودم ،هیچی قصه اش اینه که دختره اول با پسر داییش عجییب عاشق بودن ولی حالا زده زیر همه چی و رفته سراغ زندگیش ..... واسه ی یه سری مسایل خانومانه ایی که ....چرا اینو می گم واسه این که منم می خوام همین کارو بکنم بزنم زیر همه چی و خلاصصصصصصصصصصصصصصصص......

من یک زنم

گاهی دلم برای زن بودن می سوزد ..... 

زن بودن آن هم در میان مردانی پر از دروغ و توحش......... 

زن بودن میان مردمانی که که هر آن کابوس خیانتشان آرامی جاری بودن را از تو می گیرد 

و تاسف بار تر اینکه زن باشی آن هم در میان زن های مردی ،آنقدر که نتوانی اشک های دلتنگی های زن بودنت را بی ترس برایشان جاری کنی.

اکسیر

دیگر حتی رد شدن های مکرر هم مرا بر هم نخواهد زد. وقتی به اکسیر خویشتن عاشقی رویین تن شدم . 

وحی با من نجوا می کند که دیگر حتی سیمرغ هم ،راز اکسیرت رابرای رستم گونه های جنگ جو  بازگو نخواهد کرد . 

آری و من به عروج رسیدم و رسالتم را آغاز کردم.