حالا که منتقل شدم حس عجیبی دارم که چه طور بچه هایی رو که 2 سال عین بچه های نداشته ی خودم براشوون انرژی گذاشتم بذارم برم .دلم برای همه شوون تنگ میشه ،از خود تعریف نباشه اما،مطمئنم که تو ذهن تک تک شوون تا ابد می مونم .مطمئنم که وقتی اول مهر بفهمن من دیگه دبیرشوون نیستم شدید ناراحت میشن .
دلم براشوون تنگ میشه برای معصومه که با اینکه بچه زرنگ کلاسم بوود اما نوعی جهالت و کمبود توجه و غرور رفع شدنی تو صورتش بوود ،برای ریحانه که از نگاش می فهمیدم عاشق منه ،بی هیچ غروری دارم میگم ،یادمه ار همه بیشتر اذیتش می کردم و اوونم از همه با ظرفیت تر بوود ،آخریا دیگه کلا با من و تفکراتم match شده بوود عین یه دست آمووز،برای نسرین که مغرور و چاپلووس بود ،برای فرزانه که عجییب بهش عذاب وجدان دارم "یه رووز بهش گفتم به مامانت بگو بیاد مدرسه ،دیدم غمی داشت اما هیچی نگفت ،بچه ها گفتن خانووم مادر نداره ...،اوون شب اصلا نخوابیدم ،دلم برای الهام تنگ می شه ،برای مریم که اصلا خودش نبوود و از من متنفر بوود چوون سر مشق نوروزی یه بار شدید تنبیهش کردم ،دلم واسه حدیثه تنگ میشه که تعصب عمیقی روی اعتقاداتش داشت و من یه بار تمام اعتقاداتشو به باد شکی که هنووز به یقین نشده گرفتم ،برای اوون که اسمشو یادم نیست اما فامیلشو یادمه که نمی گم ،منطقی ترین دختر مدرسه بوود زیاد درس خوون نبوود اما خوب ،برای اوون کوچولوِِِِِه که یه رووز اش تقلبی گرفتم و تا آخر زنگ داشت از خجالت می مرد ،برای آسیه که بسیار دزوغ گو بوود،برای معصومه که بسیار سوسول بوود آینده دار بوود ،برای همه شوون تک تک شونو یادمه براشوون آرزوی خوشبختی می کنم .راستی بذارید آز مریم بگم که خواهرش طلاقی شده بوود و توی ذهنش پر از سوالای بی پاسخ بوود همیشه موقع بحث و اینا که می شد بهترین ایده ها رو از اوون می شنیدیم ،بهش کمک می کردم که برای سوالاش جواب پیدا کنه ،امیدوارم این کارو کرده باشه.کاش معلم خوبی براشوون بوده باشم .
«مطمئنم که وقتی اول مهر بفهمن من دیگه دبیرشوون نیستم شدید ناراحت میشن.» از کجا می دونی و اینقدر مطمئنی!!؟؟؟؟ ... اعتماد به نفست قابل تحسینه.
اینو از هموون سال پیش فهمیدم ،در واقع قیدبکیه که از خودشوون گرفتم ،یادمه تمام برنامه ها و جشن هاشوونو توی روزایی می ذاشتن که من تو مدرسه باشم ،تعریف نباشه ،من تنها دبیری بودم که تجربه ی تازه ها رو بهشوون یاددادم .
پس قبول داری که یه شاگرد ممکنه معلمش رو یه جور دیگه دوست داشته باشه؛ نه؟ حتی اگه نوع دوست داشتن و چرایی اون چندان به مذاق معلم خوش نیاد؛ درسته؟
مگه من چیز دیگه ای گفتم ؟؟
نه.
حتی اگه این محبت و علاقه رو با آب و تاب بیشتری هم تعریف می کردی من بازم باور می کردم ... چون دیدم.
موفق باشی دوست عزیز. :)
منظور حرفاتو نمی فهمم شفاف بگو
پیرو کامنتی که برام گذاشتی ...
نه دوست من قصدم اصلا مچ گیری نبود. فقط یه چیزی ... چرا وقتی دستفروش میگه شاگردام بهم ابراز علاقه می کنن نمی تونی قبول کنی و این مسئله رو یه امر طبیعی می بینی و اونو مثل همین ابراز علاقه شاگردای خودت می بینی؟ در حالیکه این دو تا خیلی با هم فرق داره. محبت صادقانه این طفل معصوما کجا و ابراز علاقه آدمای مثلا عاقل و بالغ کجا.
البته این چیزیه که من از صحبت های خودت برداشت کردم و امکانشم هست که به خطا رفته باشم. البته امیدوارم که این صحبت ها رو دلیلی بر هواداری از کسی یا چیزی ندونی که واقعا اینطور نیست.
:آره اتفاقا حدس می زدم در رابطه با این موضوع باشه .
من ذوق می کنم واسه اینکه سرچشمه ی یه تغییر درون بچه هام میشم من ذوق می کنم چوون از دانش آمووزی که عاشقمه و من براش جذابم اوون کسی رو می سازم که آینده روشنی داشته باشه.توی کامنت هام از این گفتم که من نمی رم رو هوا که دانش آمووزم منو جذاب فرض کنه من ذوق می کنم که از این دوست داشتنه می تونم به نفع خود بچه استفاده کنم و افق تازه ایی رو براش باز کنم من اگه قبلا چیزی گفتم در رابطه با این بوود که یک معلم یا هر چی کسی که کارش تدریسه نباید کمبوود محبت داشته باشه .
این رو هم بگم که به علاقه ی دانشجو یا دانش آمووز کاری ندارم که من به انسان سازی فکر می کنم چوون کارم اینه می دونی که ،وگرنه اگه بحث عشق در میون باشه که من دربست از هموون ابتدا عاااااششق بچه هامم چه اونایی که دوسم دارن و چه اونایی که از من شدید متنفرن .علاقه ی بچه ها طبیعیه واکنش معلمه که تعیین کننده است اگه من برم تو هوا که آره این منو دوست داره و دیگر هیچ که ینی کارم نیمه کاره مونده ،خووب اوون علاقه داره تو که نباید بیای تو بوق و کرنا کنی و فقط ذوق کنی که آدم جذابی هستی ،عزیز .
مطمئنم که تو ذهن تک تک شوون تا ابد می مونم .مطمئنم که وقتی اول مهر بفهمن من دیگه دبیرشوون نیستم شدید ناراحت میشن .
لازمه این تیکه ی جنجالی رو شفاف سازی کنم ینی من یه معلم ماندگارم ،بی هیچ غروری دارم می گم ،نه فقط برای اوناای که منو دوست داشتن بلکه برای اونایی که به حد مرگ ازم متنفر بودن ،چوون باغث تغییر فکری شدم براشوون چوون با بقیه معلم ها فرق داشتم براشوون و اینه منو خوشحال می کنه.این ینی من کارمو درست انجام دادم .
خب ... این خیلی خوبه که تونستی و می تونی به رسالتی که بر دوشته عمل کنی. بهت تبریک می گم واقعا.
اما در مورد اون قضیه... من فکر می کنم نوع نگاهمون با همدیگه فرق داره. تو این قضیه رو ناشی از خودشیفتگی طرف می بینی و من واقعیت تلخی رو می بینم که به طنز بیان شده.
جدا برات آرزوی موفقیت می کنم. برقرار باشی دوست عزیز
نمی فهممت .
دقت کردی همیشه توی وبلاگ تو که میام فازم شوخیه؟ هیچ وقت به علت این مساله فکر کردی؟!
می گم. برای این که از کلیشه ای که توی ذهنت ساختی بیارمت بیرون. از محیط آزمایشگاهی که توش زندگی می کنی هلت بدم به سمت دنیای واقعی.
اینا رو یه بار دیگه بخون
«چوون از دانش آمووزی که عاشقمه و من براش جذابم اوون کسی رو می سازم که آینده روشنی داشته باشه»
«افق تازه ایی رو براش باز کنم »
«ینی من یه معلم ماندگارم»
مگه تو جبار باغچه بانی یا مادر ترزایی؟! مگه مسیری رو که پیش پای بچه ها میذاری رو خودت قبلا پیدا کردی که حالا این رسالت رو به دوش خودت حس می کنی؟!
ببین این حرفی که می زنی خیلی سنگین و پر اهمیته. روی سرنوشت و آینده بچه های مردم اثر می ذاره. واقعا کسی که برای خودش نقش پرورشی قایله خودش باید خیلی رشد و تعالی اخلاقی پیدا کرده باشه.
من این سطح از رشد رو در خودم نمی بینم بنابراین تلاشی هم به قول شما برای روشن کردن آینده دانشجوهام صورت نمی دم!!! عوضش صاف و ساده میام ضعفای روحی ام رو توی وبلاگم می گم؛ اینکه ذوق می کنم دخترا و حتی پسرا دوستم داشته باشن. براشون جذاب باشم.
تازه از طرفی در مورد علت این دوست داشته شدن توهم زده هم نیستم. مثلا فکر نمی کنم براد پیتم یا تام کروز ام. نه می دونم یه ادم معمولی ام که نقش استادی ام و خود کم بینی بعضی از دانشجوها باعث این مساله شده.
البته می دونم این حرفا می تونه مناسبات یک ساله وبلاگی رو بهم بزنه اما لازم دیدم بگمشون
"من این سطح از رشد رو در خودم نمی بینم "
نصف مهم تدریس رو هنووز درک نکردی استاد .