بچه که بودم زنی رو میشناختم که اصلا یه طور عجیبی بود برام ،البته هنووزم هست اما الان کمرنگ تر شده نقشش تو روزای من ،موجودی که با یک سنگ هیچ فرقی نداشت نه گریه می کرد نه خنده های واقعی داشت ،شاید واسه همیین برام عجیب بوود این آدم .
بزرگ که شدم فهمیدم تعجب آوری این زن به خاطر این بوود که هنوز یک زن واقعی نشده بود .یادمه توی جریان زندگیش ،البته باید بگم زندگی ناموفقی داشت ،مجبور به یک سقط شد .من صدای ناله هاشو موقع سقط می شنیدم اونها تنها ضجه هایی بود که زنانه ی زنانه بود و از این زن بلند می شد .
هم عجیب بود و هم یه کوچولو آشنا ...
آشنا ینی چی ؟؟
یعنی انگار من هم توی اون سالهای دور یه همچین آدمی رو دیدم ...
یک زن واقعی نشده بود ینی چی؟
یعنی احساسات یک زن رو به معنای واقعی نفهمیده بوود .