real beings


بچه که بودم زنی رو میشناختم که اصلا یه طور عجیبی بود برام ،البته هنووزم هست اما الان کمرنگ تر شده نقشش تو روزای من ،موجودی که با یک سنگ هیچ فرقی نداشت نه گریه می کرد نه خنده های واقعی داشت ،شاید واسه همیین برام عجیب بوود این آدم .

بزرگ که شدم فهمیدم تعجب آوری این زن به خاطر این بوود که هنوز یک زن واقعی نشده بود .یادمه توی جریان زندگیش ،البته باید بگم زندگی ناموفقی داشت ،مجبور به یک سقط شد .من صدای ناله هاشو موقع سقط می شنیدم اونها تنها ضجه هایی بود که زنانه ی زنانه بود و از این زن بلند می شد .

نظرات 3 + ارسال نظر
یادداشت های روزمرگی پنج‌شنبه 21 شهریور 1392 ساعت 15:58 http://dailylife.blogsky.com

هم عجیب بود و هم یه کوچولو آشنا ...

آشنا ینی چی ؟؟

یادداشت های روزمرگی پنج‌شنبه 21 شهریور 1392 ساعت 22:41

یعنی انگار من هم توی اون سالهای دور یه همچین آدمی رو دیدم ...

عرفان شنبه 23 شهریور 1392 ساعت 08:24 http://dastforosh.blogsky.com

یک زن واقعی نشده بود ینی چی؟

یعنی احساسات یک زن رو به معنای واقعی نفهمیده بوود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد