دکتر شریعتی :
« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !...
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم . »
یادمه روزی به این آهنگه می خندیدم آی میخندیدم!!!!!!!!!!!!!!می گفتم خوب حالا مثلا که چی؟؟؟؟؟؟
اما حالا حتی با شنیدنش گریه م می گیره .....حقیقت داره دلتنگی .
نمیدونی چقد سخته تو پشت نبض دیواری .........
تمام شهر خوابیدن من از فکر تو بیدارم ..............
امروز هر چی دنبال اهنگمون گشتم نبود ...................نه نبود ،می تونستی مثل باروون با من نفس بمونی .چرا این حس نمیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من انقد سست عنصر نبودم چرا حد اقل گیرت نمیارم تا انتقاممو بگیرم...... .