به خاطر یه خود شیرینی در محضر یکی از اساتید محترم ما یه بعدازظهری زدیم بیروون توی خط واحد نشسته بودم که دم یه گل فروشی یه ماشین عرووس بوود که هنوز کارش تمام نشده بوود ،هیچی چشم مارو گرفت .نگاش کردم ،یهو به خودم آمدم گفتم ای بابا منم چه چیزایی برام مهمه.یه آن شنیدم خانمای پشت سرم هم دارن راجع به هموون ماشین عروسه اظهار التفات می فرمودن اونم چه التفاتی ،به خود گفتم ای بابا ما خانوما هم چه چیزایی براموون مهمه.نگامو که بر گردوندم دیدم دوتا آقا هم اوون جلو دارن درباره ی همیین مبحث مهم و فلسفی صحبت می کنن ،دیگه شدید تو آمپاس رفتم حالا دیگه چی بگم والا؟؟؟؟؟