این مدت که نبودم ،کلی باخودم بودم ،با خود آزادم ،
من بودم و شدم ،آنگونه که بزرگ مردی شهید ی بر من نماز کرد ....
بذار دوباره شروع کنم گله هایم را من دیگر از سینه ی بی قلب ظلمت ها نمی ترسم
اعتراف می کنم جامعه ما جامعه بدی شده ،مردم پست شدن ،مردم سگ شدن ،حالا دیگر غریبه ها هیچ ،خودی ها ریشه هایت را می خشکانند ،غریب باید باشی این روزها ،تنها باید باشی این روزها وگرنه .....
دیگر تمام غم هایم را در میان پلک هایم پنهان می کنم ،نگران هستم که شاید روزی ،یه کسی آنها را خواند اما من دیگر چاره ایی ندارم ،ان ها را در میان پلک هایم پنهان می کنم .