-
داستان خلقت زن
جمعه 31 شهریور 1391 19:01
ا ز هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز میگذشت. فرشتهای ظاهر شد و عرض کرد: “چرا این همه وقت صرف این یکی میفرمایید؟” خداوند پاسخ داد: “دستور کار او را دیدهای؟ باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند. باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند. باید دامنی داشته باشد...
-
oops
پنجشنبه 30 شهریور 1391 23:26
دلم یه دیووونه شده غصه ات می آزاره هنووز از دل دیووونه نترس آخ که دوست داره هنووز
-
پنج شنبه
پنجشنبه 30 شهریور 1391 20:28
آخرین پنج شنبه شهریور ،آخرین پنج شنبه تابستوون . تموم شدمثل همیشه ،یادمه قبلن چقققققدر به پنج شنبه ها به خصوص عصراش اهمیت می دادم ،"امروز یه پنج شنبه ی استثناییه ،امروز پنج شنبه است کجا بریم ؟امروزیه پنج شنبه ی عاشقونه است می خوام عاشق بشم .واسه عصر پنج شنبه یه برنامه دارم ،خوشگدرونی در حد مرگ ،و......" ای...
-
انتظار
یکشنبه 26 شهریور 1391 21:41
ر فتم که ببندم پرونده تو ،اما........ نشد ،مختومه اعلام نشد رفت واسه ی تجدید نظر یعنی هموون اتاق انتظار ببین من منتظرتم هنووز می پرستمت هنووز ماه من تویی هنووز مؤمنم ببین تنها گناه من تویی من کار خودمو کردم بقیه اش با تو .....
-
بی هوا
یکشنبه 26 شهریور 1391 19:10
چقد دیدن بعضیا پاکه ،پاکه ،پاک.... گذر زمان رو از دو چیز فهمیدم :سفیدی موهای اون و یه چیزی که تو دل من بد جوری سنگینی می کنه . دیدمش یادم رفت که مدتیه نخندیدم ،یه خنده ی بی هوا و شیرین مثل همون روزای نوجوونی اومد رو لبم . پاک بود اونقد که ،نمی تونم توضیح بدم . سلام استاد،گفتم بهش ،گفت سلام همکاریم با هم نه ؟؟؟ گفتم...
-
امان
یکشنبه 26 شهریور 1391 13:57
من یک زنم من یک منتظرم دلم را چه کنم دلم را ؟؟؟ دلم که بی تاب اش امان را از اشک های منتظر نظر بریده .... و نگاه منتظر دیگران در انتظار شنیدن حرفی از تو از تو همیشه نبودنی.............
-
همسایه
شنبه 25 شهریور 1391 23:32
امشب رفتیم یه مراسم عروسی ،بهتر بگم یه همسایه دارم عجیییییییییییییییب مرفه و عجیییب فقیر ،همون فقر فرهنگی ،امشب عروسی یکی از نسل سومی هاشون بود ،جالبه من تو همه ی جشن عروسیاشوون بودم البته فکر نکنین من سنم بالاست ها نه اوون نسل اولشووون من یه جوجه شیر خواره بودم ،هیچی قصه اش اینه که دختره اول با پسر داییش عجییب عاشق...
-
من یک زنم
چهارشنبه 22 شهریور 1391 08:06
گاهی دلم برای زن بودن می سوزد ..... زن بودن آن هم در میان مردانی پر از دروغ و توحش......... زن بودن میان مردمانی که که هر آن کابوس خیانتشان آرامی جاری بودن را از تو می گیرد و تاسف بار تر اینکه زن باشی آن هم در میان زن های مردی ،آنقدر که نتوانی اشک های دلتنگی های زن بودنت را بی ترس برایشان جاری کنی.
-
اکسیر
چهارشنبه 22 شهریور 1391 00:35
دیگر حتی رد شدن های مکرر هم مرا بر هم نخواهد زد. وقتی به اکسیر خویشتن عاشقی رویین تن شدم . وحی با من نجوا می کند که دیگر حتی سیمرغ هم ،راز اکسیرت رابرای رستم گونه های جنگ جو بازگو نخواهد کرد . آری و من به عروج رسیدم و رسالتم را آغاز کردم.
-
خیال تخت
سهشنبه 21 شهریور 1391 19:24
تا پیش از این می گفتم دلم کمی آلزایمر می خواهد ولی الان دوست دارم بگم دلم یه کمی زیادی به سندرم امید دچاره .............. عاشقتم خیال جمعی.
-
قصه
یکشنبه 12 شهریور 1391 08:35
داشتم به قصه ی دریا گوش می دادم ،گفت یکی بود یکی نبود ،شروع کرد منم فقط گوش دادم مثل همیشه .سکوت من اونو بیشتر به حرف زدن می برد .یه چیزی رو خوب فهمیدم .این که باید انقد بزرگ باشی تا همه چی رو بتونی تو ی خودت حل کنی .همه ی منفی ها رو .دلم یه کم بزرگ شدن می خواد.
-
ما
شنبه 14 مرداد 1391 13:43
خانه ی ما بود پدر ،که شهوت دنبال کردن خطوط و انحنا ها رهایش نمی کند و تمام روز و شبش را وسوسه ماست و خیار و آبگوشت پر ملات و سخت گیری های زمانه ی فرزندانش پر کرده. خانه ی ما بود مادر ،که وحشت و و حشت و وحشت تمام نمازش را گرفته و نگران ناگران است . خانه ما بود خواهر ،که تک سلول های بودنش سراسر قدرت است و اما شیر بیشه ی...
-
طاقت بیار
شنبه 14 مرداد 1391 00:33
طاقت بیار می شه شنید خندیدن دلخواه رو تو زنده می مونی رفیق طاقت بیار این راه رو طوفانو پشت سر بذار اون سمت ما آبادیه این زمزمه تو گوشمه فردا پر از آزادیه طاقت بیار رفیق دنیا تومشت ماست طاقت بیار رفیق خورشید پشت ماست طاقت بیار رفیق ما هردو بی کسیم طاقت بیار رفیق داریم می رسیم بعضی آهنگا چه قدر روح آدم رو می نوازه
-
مرداد رمضونی
جمعه 13 مرداد 1391 23:20
انقدر بعداز ظهرای مرداد اینجا رو دوست دارم ،یه حس پاک عاشقونه توش داره ،داریم از اینجا می ریم ولی من اینجا رو دوست دارم تعلق عمیق آرامی به اینجا دارم .
-
من و پدرم
جمعه 13 مرداد 1391 22:51
گاهی ،بعضی چیزها آزارت می دهد ،ویروسی وجدانت را سخت فلج می کند ،که آری ازدست دادنی در راه است وحشت این از دست دادن به عقب نشینی نهیب می زندت نه اشتباه نکن من با کسی جنگی ندارم ،فقط برای حقوق طبیعی ام سگ دو می زنم . همین کاش پدرم این را می فهمید و با بقیه بخت تیره ی من کنار می آمدو حرمت ها را نگه می داشت...
-
تابستون
جمعه 13 مرداد 1391 15:52
ت ابستون به نیمه رسید یک نیمه بی هوا گذشت بی هوا ولی نه از جهت پولی ،آره اوضاع اقتصاد با ما یار بود یک نیمه ی دیگه رو برنامه دارم حالا .................................... می خوام نقطه چیین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مرداد 1391 18:18
ا ین قافله عمر عجب می گذرد دریاب دمی که با طرب می گذرد
-
مشورت خانوادگی
سهشنبه 10 مرداد 1391 15:49
مادر به پدر می گوید :ما که اینارو خوب تربیت کردیم پس چرا این جوری شدن؟ سوال بحث برانگیزیه نه ؟
-
درد
سهشنبه 10 مرداد 1391 14:47
زندگیم درد میکنه ، به نظر شما باید پیش متخصص چی برم ؟
-
آخر
شنبه 31 تیر 1391 22:23
ای همیشه در استکان آخری .
-
من
چهارشنبه 28 تیر 1391 22:57
داشتم شناسنامه مو نگاه می کردم فقط یه صفحه ،حاکی از اینکه یکی یه روزی یه جایی یه تاریخی به دنیا اومده همین و فقط همین .این میشه تمام من .
-
یادداشت در خونه ایی
چهارشنبه 28 تیر 1391 12:06
ما آمدیم شما نبودین .
-
summer
دوشنبه 12 تیر 1391 12:29
تابستون که هست . اصلا نمی دونم هر تابستون می گم شاید این یکی بهتره ولی .. نه اشکال از تابستونا نیست این منم که مشکل دارم.
-
repeat
دوشنبه 12 تیر 1391 08:06
من هنوز توانایی شنیدن صدای گنجشک ها را موقع صبح دارم ولی هنوز به این فکر می کنم تا کی باید به این صدا گوش کنم . چه قصه ی بی فلسفه ایی دارد این تکرار زندگی .
-
من و این روزام
یکشنبه 11 تیر 1391 21:50
یادم باشه اگه یه روز اومدی ،ازت بپرسم تا حالا کجا بودی؟؟؟؟؟ ول کن اصلا .آره تیر به نیمه رسید .من آموزشگاه کلاس دارم این روزا کنارهمه ی کشمکشا این تنها دلخوشیمه .دلم خوشه به همون محمد امینا که گاهی عجیییییب به خاطر انرژی تمام نشدنیشون قاطی میکنم .به همون متین که فقط یک ساعت اول کلاسو دووم میاره ،به محمد رضا که لفظ قلم...
-
من و این روزام
یکشنبه 11 تیر 1391 15:14
ت و باغچه کوچیک پشتی خونه هیچی نبود، یه روز اونجا رو شستم .صبح که پا شدم دیدم یه چیزی هست ،گل داده .گلای زرد و کوچیک از اون به بعد همیشه بهش آب میدم .اصلا یه موقع هایی به عشق اونه که خسته از کلاس میام ولی اونجا رو می شورم می دونم فردا بیشتر میشن نمی دونم اصلا چی هست ولی دوسش دارم زیاد شایدعلف هرزه ولی فلسفه ی بودنشو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خرداد 1391 20:25
چه لحن سنگینی داره این کلمه ی "هنوووووووووووووووووووووووز"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خرداد 1391 12:16
انگشت های سرنوشت روی کیبرد مثل پاهای یه هشت پا این ور و اون ور می شد برق چشماش روی مانیتور منعکس می شد .داشت توی صفحه ی ورلد یه صفحه جدید می نوشت .نوشت تموم شد ،رفت روی دکمه یادداشت جدید کپی پیست کردو عنوان گذاشت و بعدشم زد اینتر و خروج از سیستم و پاشد رفت .رفتم نشستم ،زدم وبلاگشو ،یه یادداشت جدید گذاشته بود"کی...
-
for no good reason
سهشنبه 23 خرداد 1391 22:14
داشتم به قصه ی بقا فکر می کردم به اینکه ما از یه مامان و بابا به وجود میایم و بزرگ میشیم و ازدواج می کنیم و یکی دیگه ازما اصلا هم مهم نیست که فهمیدیم کی هستیم ؟کجا می خوایم بریم ؟ازدواج کردیم که چی بشه ؟اصلا مهم نیست .اینه قصه ی بقای ما .بی هواااااااااااااااا
-
repeat
سهشنبه 23 خرداد 1391 15:00
لعنت به این حسای تکراری . برسر آنم که گر زدست بر آید دست به کاری بزنم که غصه سر آید